از غم هاش که تعریف میکرد ژستی گرفته بود که انگار فقط اونه که غم داره .
ساکت شدم … نگاهی به خودم کردم … یعنی من واقعا هیچ غمی توی زندگیم ندارم !!
فکر کردم … فکر کردم … نه .. هیچی پیدا نشد …
رفتم یه گوشه غمگین نشستم . من واقعا آدم بدبختی هستم .
از غم هاش که تعریف میکرد ژستی گرفته بود که انگار فقط اونه که غم داره .
ساکت شدم … نگاهی به خودم کردم … یعنی من واقعا هیچ غمی توی زندگیم ندارم !!
فکر کردم … فکر کردم … نه .. هیچی پیدا نشد …
رفتم یه گوشه غمگین نشستم . من واقعا آدم بدبختی هستم .
اینم برخورد یک ایرانی اصیل با یه دوستی که مشکل و غم داره (www.ahmadzadeh08.mihanblog.com )
بگو ای دوست،در کلّه چه داری؟/چرا این گونه بی صبرو قراری
بیا بنشین به ترک این دوچرخه/ که بنمــــــاییم گشــــتی و گذاری
چرا افسرده ای خاکت به سرشد؟/چرا اشک از دوچشمت گشته جاری؟
تو یک شیر ژیان پرغروری / نه یک کرّه خــــــــرِ بسته به گاری
به دوش من بنه جـــان برادر/اگر داری به روی شانه باری
بگو بامن چه مرگت گشته جانم/ مگر داری به جز من یار غاری؟
نگو؛ اوه اوه ، چه میگویی برادر؟ فشردی در جگربندم تو خاری
چنان قلب مرا پرخون نمودی/ که خواهم گردن آویزم به داری
تو در وضع من مسکین نالان/مگر دیدی نشان از مایه داری؟
که از من پول می خواهی تو ابله/ در این بی پولی و فقر و نداری
خودم رنجور و بیمار و فقیرم/حقوقی دارم از کار اداری
همه سرمایه ی من قسط بانک و/بدهکاری و آن ملک اجاری
اگر گفتم تو شیری خبط کردم/ برو گم شو تو ای حیوان باری !