متن زیر فیلمنامه کوتاهی است تحت عنوان “آنچه فرشته گفت ” که آقای محمد رضا احمد زاده برامون ارسال کرده اند .
فيلمنامه «آنچه فرشته گفت…»
نويسنده: محمدرضا احمدزاده
خانه- جلوي در ورودي- روز
تصوير قسمت زيرين درِ خانه ديده مي شود. پس از چند لحظه در باز مي شود و پاي مردي كه وارد خانه شده در كادر قرار مي گيرد.
برش به:
دستشويي- چند دقيقه بعد
تصوير قدم هاي همان مرد ديده مي شود كه وارد دستشويي مي شود. دوربين گام هاي آهسته مرد را دنبال مي كند تا اينكه به سينك صورتشويي مي رسد. دوربين بالا مي رود و تصوير مرد را در آينه نشان مي دهد كه به خود مي نگرد. صداي مرد از بيرون قاب تصوير شنيده مي شود.
مرد(بيرون قاب) از آخرين نوشته اي كه روانه دنياي زيباي كاغذهاي
كاهي كرده بودم ماه ها مي گذشت.
مرد شير آب را باز كرده و شروع به شستن صورتش مي كند.
مرد (بيرون قاب) جمعه بود و مثل همه جمعه ها … دلگير… خسته
كننده و كسالت آور…
مرد شير آب را مي بندد و با صورت خيس به تصوير خود در آينه مي نگرد.
برش به:
اتاق- شب – داخلي
مرد در كنار پنجره اتاقش ايستاده و به چراغ هاي روشني كه در تاريكي شهر نمايانند نگاه مي كند، اما هيچ حسي در چشمانش نيست.
مرد (بيرون قاب) مدت ها بود كه ديگه مثل سالهاي نوجواني كه
دست از قلم و كاغذ برنمي داشتم عاشق نبودم…
فكرم خشك و خشن شده بود…
من هيچوقت براي شعر گفتن فكر نميكردم… شعر خودش
قلم رو در دستم ميگذاشت ؛ انگشتهام رو به قلم مي فشرد
و كلمات رو بر كاغذ جاري مي كرد… اما اون شب اولين باري
بود كه آگاهانه انتظار شعري رو ميكشيدم ؛ اما شعري نيومد!
ميخواستم به كسي زنگ بزنم تا كمي باهاش حرف بزنم… اما
نميدونستم … نميدونستم دقيقا با چه كسي چه كاري دارم…
كسي هم به من زنگ نمي زد.
مرد از پنجره فاصله مي گيرد و با گامهاي آهسته از كادر خارج مي شود.
دوربين به سمت پنجره كه نمايي نسبتا زيبا از شهر را به ما مي نماياند نزديك ميشود.
مرد (بيرون قاب) انگار همان شب تمام شلوغي هاي دنيا
خاموش شده بود.
برش به:
سمتي ديگر از اتاق- چند دقيقه بعد
تمام چراغ هاي اتاق روشن است. مرد برروي تخت خواب دراز كشيده و چشم هايش را بسته است.
مرد (بيرون قاب) ميخواستم گريه كنم اما اشكهام بيرون نمي آمدند
و در عوض از درون ذره ذره منو ميخوردند.
از قبل همه برقهاي اتاقم رو روشن گداشتم تا وقتي
چشمهام رو مي بندم فقط سياهي نبينم…
تا شايد كمي نور تو اونهمه سياهي از ديواره پلكهام
به مردمك تيره چشمام نفوذ كنه … اما اون شب نور
تو هيچ معبري نمي گنجيد.
مرد از جايش بر مي خيزد و به سمت كليد برق مي رود و آن را مي زند. تعدادي از چراغها خاموش مي شوند. او به سمتي ديگر رفته و كليد ديگري را مي زند.
اتاق كاملا تاريك است. از نمايي بسته تصوير صورت مرد در تاريكي ديده ميشود.
به كمك نورضعيفي كه از بيرون وارد اتاق مي شود ميز تحرير او در حاليكه يك چراغ مطالعه روي آن وجود دارد ديده ميشود. ناگهان چراغ مطالعه روشن ميگردد. مرد باسرعت و به گونه اي كه وحشت در چشمهايش موج مي زند به سمت ميز و چراغ برميگردد. به سمت ميز ميرود و به آن مي رسد. از ديد مرد تصوير چراغ روشن و چند برگ كاغذ و خودكاري برروي آنها ديده ميشود. مرد به سيم برق چراغ نگاه ميكند. آن را مي گيرد و تا انتهاي آن دنبال مي كند. تا اينكه به دوشاخه آزاد چراغ مي رسد كه بر روي زمين افتاده است. او با ترس از ميز دور مي شود. نگاهي دوباره به چراغ مي كند و سپس از هوش مي رود و برروي تخت مي افتد.
برش به:
اتاق- چندي بعد
براي چند لحظه تنها سياهي ديده مي شود.
مرد (بيرون قاب) شبيه فرشته هايي بود كه مادربزرگها
نشاني اونا رو به بچه ها ميدن… اما من هرگز
مادربزرگم رو نديده بودم كه برام تعريف كرده باشه
تا بفهمم كه اون فرشته بود… يا نه…
از ديد مرد: پلكهاي او به آرامي باز ميشود و تصوير روشن مي گردد. اتاق بسيار روشن است. اولين چيزي كه ديده مي شود دختري است با صورتي نوراني و لباس سراسر سفيد كه در مقابل او ايستاده است.
دختر بلند شو…
دختر دست مرد را گرفته و به او كمك مي كند تا برخيزد. سپس او را به سمت ميز تحريرش مي آورد. مرد روي ميز تحرير مي نشيند.
مرد(بيرون قاب) چيزي تو گوشم گفت كه بعد از اون شب هرچه
سعي كردم نتونستم به ياد بيارم…
دختر چيزي درگوش مرد مي گويد. سپس قلم را بر ميدارد و در دستان او ميگذارد
و دستهايش را بر قلم مي فشارد.
دختر (باصدايي طنين انداز) بنويس… هرچه بايد بنويسي بنويس!
مرد هنوز چشم از صورت او برنداشته است.
دختر بنويس…
مرد از او روي برميگرداند و شروع به نوشتن مي كند.
تصوير دست مرد و نوشته هايش ديده مي شود. درحاليكه صداي مرد شنيده ميشود كه آنچه مينويسد در ذهن تكرار ميكند.
مرد(بيرون قاب) به صداي قدم هاي منتظرانه كوچه گوش مي كنم.
او هم عزم خوابيدن نكرده…
او هم در انتظار است. گويي كسي قرار است در
واپسين ساعات تاريكي بغض صدا را بشكند…
كوچه به فكر گريه ايست كه كسي برايش صدا ميشود
كسي برايش اشك مي شود. ميگويند او هرشب به
كوچه سر ميزند… من كه هنوز نخوابيدم… ولي چرا
وقتي صداي پاهايش را مي شنوم ديگر بيدار نيستم…
ديگر بيدار نيستم.
ديزالو به:
همانجا- چند ثانيه بعد
مرد درحاليكه قلم در دست دارد به خوابي عميق فرو رفته است.
دوربين از بالاي سر او ارتفاع ميگيرد و محيط اتاق را نشان مي دهد. درحاليكه مرد خوابيده و هيچ جزئي حركت نمي كند و اثري هم از فرشته نيست.
ارسال شده در 16 اسفند 1388
با سپاس فراوان از زحمات شما.
خيلي ممنون ميشم اگه فيلمنامه هاي كوتاه بيشتر بذاريد
خیلی ممنون میشم ازتون. ببخشید که اینقدر پر رویی میکنم.
——————————————————————————————————————————————————
به نام خدا
فیلمنامه کوتاه:«سرانجام دختر حوا…»
نویسنده: محمدرضا احمد زاده
سیاهی: (صدای موسیقی ملایمی شنیده می شود. عنوان بندی آغاز روی صفحه سیاه دیده می شود.)
فید این:
اتاق- داخلی- عصر
دختری با لباسی روشن روی یک صندلی در گوشه ای از اتاقش نشسته است و همراه با موسیقی ملایمی که از رایانه اش پخش میشود دستهایش را تکان میدهد که ناگهان چشمش به ساعتش می افتد و از حرکت باز می ماند. تصویر ساعت مچی زیبایی در دست دختر دیده میشود که ساعت ۱۸:۳۰ را نشان میدهد.
سمتی دیگر از اتاق- چند دقیقه بعد
دیگر صدای موسیقی به گوش نمی رسد. تصویر آینه تمام قدی در سمتی دیگر از اتاق دیده میشود. پس از چند لحظه دختر در حالیکه یک مانتوی مشکی بر تن دارد و روسری تیره اش را در حالیکه بر روی سرش گذاشته مرتب میکند وارد کادر میشود. از روی میز مقابل آینه یک قوطی پلاستیکی کوچک (ظرف کِرِم)برمیدارد انگشتش را در آن فرو میکند و مقداری کرم بر میدارد و آن را به چند نقطه از صورتش می زند و سپس با کف دست آن را در سطح صورتش پخش میکند.
برش به:
کوچه- جلوی خانه- چند دقیقه بعد
دختر در حالیکه یک کیف در دست دارد از خانه خارج میشود و در را می بندد. دوربین در جای خودش در مقابل درِ خانه متوقف است. دختر از کادر خارج میشود. دوربین همچنان همان نقطه را نشان میدهد. پس از چند ثانیه دو پسر وارد کادر می شوند و به دنبال دختر به راه می افتند.
پیاده رو- خارجی- چند دقیقه بعد
تاریک روشن غروب است. پیاده رو تقریباً شلوغ است. دختر در حال قدم زدن در پیاده رو است. دوربین از پشت به همراه او حرکت میکند. تصویر دو پسر دیده میشود که همچنان به دنبال او هستند. پس از چند لحظه هر دو قصد میکنند که از دختر جلوتر بروند. کمی سریع تر قدم میزنند و از دختر میگذرند. ناگهان صدای انفجار ترقه ای از زیر پای دختر می آید. دختر فریاد بلندی میزند و به کنار دیوار می رود. دوربین زوم میکند. تصویر صورت دختر دیده میشود که به تندی نفس میکشد و کیفش را با دو دست می فشارد.
برش به:
خیابان- سمتی از شهر- چند ساعت بعد
از دور تصویر پیاده روی شلوغ دیده میشود. در قسمتی دیگر از کادر دوربین خیابان و رفت و آمد ماشینها دیده میشود. دختر در کنار خیابان و به دور از جمعیت در حال قدم زدن در جهت حرکت اتومبیلهاست. از نمایی نزدیکتر و از روبرو تصویر دختر دیده می شود که همچنان در حال قدم زدن است. در چشمهایش ترس موج می زند. پیاپی با تشویش و ترس و اضطراب لبش را گاز میزند. اتومبیل خوش رنگ و زیبایی در حالیکه صدای موسیقی از آن شنیده میشود به دختر نزدیک میشود و سرعتش را کم کرده و پا به پای او حرکت میکند. پسر جوانی سرش را بیرون می آورد.
پسر : سلام خانم!
دختر سرش را پایین می آورد و با سرعت بیشتری حرکت میکند. ماشین هم جلوتر می آید.
پسر: خانم… برسونیمت؟
دختر باز هم جواب نمیدهد و همچنان به سمت جلو گام بر می دارد.
پسر کارتی را به او نشان می دهد.
پسر: آهای دختر! … این کارت منه … منتظر تماست هستم!
دختر باز هم بر نمیگردد. نفس عمیقی میکشد. اما اضطراب در چشمش پیداست.
پسر: خانم!… بگیر دیگه!… ای وای مامانم اینا! … مامان و بابات اجازه
نمیدن با پسرا حرف بزنی؟
پسر سرش را به داخل ماشین می برد. از دور تصویر ماشین دیده میشود که به دختر نزدیکتر میشود. دختر از آن دور میشود. ماشین همچنان نزدیکتر میشود دختر میخواهد وارد پیاده رو شود. تصویر لبه جوی آب کنار جاده دیده میشود که دختر پایش را بر روی آن میگذارد. پایش می لغزد و ناگهان به دورن جوی آب می افتد.
درون کوچه- شب- خارجی
دختر با عجله وارد کوچه میشود. لباسهایش بسیار کثیف و سیاه است. یک طرف از صورتش کاملا گلی شده است. او با سرعت به سمت خانه قدم میزند. به در خانه میرسد. در مقابل در خانه می ایستد. نفس نفس میزند. صدای نفس لرزان او به وضوح شنیده میشود. اشک در چشمانش موج میزند. بر روی زمین زانو میزند و بسیار بلند شروع به گریه کردن میکند. دوربین بالا میرود آسمانی را در کادر قرار میدهد که به تدریج سیاه میشود. تصویر به تدریج به سیاهی میگراید و انعکاس هق هق گریه های دختر به گوش میرسد.
برش به:
شب- سمتی از شهر- خیابان
تصویر خیابان خلوت در سمتی از شهر دیده میشود. چراغ های وسط خیابان نمای زیبایی را از یک شب آرام به ما میدهد.
زیرنویس: یک سال بعد…
از نمایی تقریباً دور و در حاشیه تصویر همان دختر دیده میشود که در کنار پسری به آرامی در حال قدم زدن در جهت حرکت ماشینها هستند. تصویر بسته دست دختر دیده میشود که حلقه طلایی رنگ زیبایی در انگشتش دارد. سپس تصویر بسته صورت دختر دیده میشود که رضایتی شیرین در صورتش پیداست و به نظر میرسد از اینکه باد چند رشته موی بیرون آمده از زیر روسری اش را به هوا می سپارد لذت میبرد.
از نمایی دور تر تصویر دختر و پسر از پشت دیده میشود که همچنان به آرامی قدم میزنند. پس از چند لحظه ماشین پلیسی وارد کادر میشود و در کنار آنها توقف میکند. پسر و دختر هم می ایستند. دوربین همچنان در نقطه ای نسبتاً دور بی حرکت مانده است. پسر سرش را به ماشین پلیس نزدیک میکند و با آنها صحبت میکند که صدایی از آنها شنیده نمیشود. دختر روسریش را مرتب کرده و هر از چند گاهی در بحث پسرو افسران پلیس شرکت میکند.
یک افسر از ماشین خارج میشود و به سمت آنها میرود. به نظر می رسد که بحث پسر و دختر با پلیس شدت بیشتری یافته است.
تصویر به تدریج سیاه میشود.
فید اوت.
محمدرضا احمد زاده
۱۰ فروردین ۱۳۸۹
آقای احمد زاده عزیز ،
فیلم نامه جدید ارسالی توسط شما به خاطر طولانی بودن از جعبه نظرات سرریز شده و بنابراین حذف گدیده است .
بهتر است فیلم نامه را به ایمیل اینجانب به آدرس :
monavarian @ gmail . com بفرستید .
از فکر زیبات ممنون
باسلام.
دوستان عزیز از حضورتان در وبسایت شخصی خودم خوشحال خواهم شد.
با تشکر.
محمدرضا احمدزاده
به نام خدا
فیلمنامه کوتاه: شب بود…
نویسنده: محمدرضا احمدزاده
——————————————————
بیرون شهر- یک قبرستان دور افتاده- شب
همه جا در تاریکی شب غرق شده است. از دور تصویر محیط خاموش و بی رونق یک گورستان به چشم می آید. پس از چند ثانیه دختری در حالی که یک کلنگ در دست دارد وارد کادر شده و چند ثانیه پشت به دوربین می ایستد و به گورستان نگاه میکند.
چند دقیقه بعد- داخل گورستان- خارجی
دختر درحالی که کلنگ را در دست دارد در سمتی از گورستان قدم میزند.
تصویر کلنگ درون دست دختر دیده میشود که اهرم فلزی اش درحال کشیده شدن بر روی خاک گورستان است و از خود بر روی زمین ردی به جا میگذارد. دوربین حرکت کلنگ را دنبال میکند تا این که با دیدن مردی که زانوهایش را به بغل گرفته و بر روی زمین بی حرکت نشسته است ، متوقف میشود ؛ کمی بالا میرود و مرد را در کادر قرار می دهد. دختر همچنان به حرکتش ادامه میدهد و به آرامی به جلو گام بر داشته و از کادر خارج میشود.
چند دقیقه بعد- سمتی دیگر از گورستان- خارجی
دختر در نقطه ای از زمنین هموار گورستان ایستاده است و به زمین نگاه میکند. پس از چند ثانیه با کلنگ خود ضربه ای به زمین می زند و شروع به کندن آن می نماید. چندبار این کار را تکرار میکند و سپس کلنگ را بر روی زمین گذاشته و با دست خاک کنده شده را به سمتی هدایت میکند.
سپس از نمایی مرتفع تصویر دختر دیده میشود که همچنان به کار کندن زمین ادامه می دهد.
ساعتی بعد – همانجا
کار ِ کندن زمین تمام شده و اکنون یک قبر ِ آماده در برابر دختر وجود دارد. دختر نفس نفس میزند. او کلنگ را به سمتی دیگر می اندازد و رو به قبر بر روی زمین می نشیند. ناگهان صدای بلندی او را متوجه پشت سرش میکند. او از جایش بلند می شود و برگشته ، به پشت سرش نگاه میکند. از دید دختر: تصویر سه مرد دیده میشود که از دور به آرامی به سمت او گام بر میدارند. مردی که در وسط دو نفر دیگر راه میرود ، طبل بزرگی در دست دارد و مدام بر روی آن میزند. دختر بسیار ترسیده است. به سمتی دیگر نگاه میکند. این بار از چشم دید دختر : «سویی دیگر دیده میشود که در آن قبری سر باز وجود دارد . خودِ دختر رو به روی قبر بر روی زمین نشسته است و به داخل قبر می نگرد. یکی از آن سه مرد در آن سوی گورستان با طنابی از پشت به سوی او می آید. طناب را دور گردن دختر می اندازد و به سمت خودش می فشارد. دختر دست و پا می زند و تقلا میکند تا خود را نجات دهد. پس از چند ثانیه از حرکت باز می ماند و شل میشود. مرد با ضربه ای او را به درون قبر می اندازد.» (این نما از فاصله دور دیده میشود)
دختر با دیدن خودش در سمت دیگر بسیار وحشت زده شده است و هم چنان نفس نفس میزند. آنگاه بار دیگر از دید او – از دور- سمتی دیگر را می بینیم که مردی دیگر در مقابل قبری کنده شده و آماده نشسته است و به داخل آن نگاه میکند. دوباره به سمت سه مردی می نگرد که به سویش می آیند. آنها دیگر به دختر رسیده اند. صدای طبل همچنان به گوش میرسد. دختر با ترس یک گام به عقب بر میدارد و ناگهان با فریادی به درون قبر می افتد. سه مرد در مقابل گور توقف میکنند.دیگر صدای طبل شنیده نمیشود. از درون قبر : تصویر یکی از مرد ها دیده میشود که به سوی گور آمده و می نشیند. آن گاه با نگاه به دوربین بر روی آن خاک میریزد.
برش به :
فردای آن روز- قبرستان- کنار قبر دختر
برای چند ثانیه فقط سیاهی دیده میشود و صدای تلاوت قرآن به گوش میرسد.
از نمایی نسبتاً مرتفع تصویر قبر دختر دیده میشود که سر بسته است و روی آن با پارچه ای سیاه پوشیده شده و بر روی آن یک دسته گل بزرگ و یک قاب عکس از دختر وجود دارد. مردی سیاهپوش هم درحالیکه با یک شاخه گل بازی میکند در کنار گور نشسته است.(چون نما از ارتفاع است چهره مرد دیده نمیشود.) پس از لحظاتی گل را بر روی قبر میگذارد و از جایش برخاسته؛ از کادر خارج میشود.
تصویر مرد میانسالی دیده میشود که کنار قبر ی دیگر نشسته و قرآن میخواند. او تلاوت قرآن را متوقف میکند ؛ از جایش بلند میشود و در کنار قبر دختر می نشیند و خواندن را از سر میگیرد.
فید اوت
پایان
نویسنده : محمدرضا احمدزاده- خرداد ۱۳۸۹
دوست عزیز ، آقای احمد زاده
بهتر است متون خود را در انجمن های بحث و گفتگوی سایت به آدرس http://forum.monavarian.ir قرار دهید .
که البته پس از مدتی مطالب ارسال شده در انجمن ها بسته به اهمیتشان در وبلاگ قرار خواهد گرفت .
با تشکر از توجه شما
تا حالا به فیلم کردن فیلمنامه هات فکر کردی ؟
بله فکر کردم. آنچه فرشته شد ساخته شد.
سلام جناب احمدزاده فيلمنامه هاي شما درحال بررسي واحتمالا ساخت ميباشد چطوري ميتونم بيشتر باشما درتماس باشمeetminan@gmail.com
سلام
فيلمنامه شما از اول تا آخر دري وري بود ، آقاجان اگه نمي توني مگه مجبوري بنويسي ، نمي دونم چرا هر كس از مادرش قهر مي كنه مياد و واسه ما ميشه فيلمنامه نويس …
سلام محمدجان اگه انتقادی دارید لطفا با شعور انتقاد کنید.
این فیلمنامه فرشته توی چند جشنواره و مسابقه برنده شده اما اگر با سلیقه شما منطبق نبود حتما دلیلی وجود داره که قابل بحثه!
ممنون!
سلام مهربان
با اجازه از حضرتعالی از فیلم نامه سرنوشت دختر حوا می خواستم فیلمی برای ارایه به جشنواره بسازم آیا اجازه می دهید که ما از این اثر زیبای شما یک فیلم بسازیم
04/02/89
سلام ، خواستم روی یکی از فیلم نامه هاتون کار کنم اجازه هست.09380874180
با سلام خدمت شما بزرگواران .دوستان قصد ساخت فیلم کوتاه با موضوع روزمرگی هستم لطفا بهم میل کنید .در ضمن اگر متن خوشم بیاید با شما قرار داد هم میبندم.منتظرتونمk.kamrani56@yahoo.com
سلام دوستان ممنون از زحمات شما.
من نیم نگاهی به فیلم نامه ها انداختم داخل فیلم نامه دکوپاژ هم زدید ولی لازم نیست ما داخل فیلم نامه دکوپاژ بزنیم.ممنون