من یک مگسم . بعد از بیست و چند سال زندگی تازه امروز باید اینو بفهمم . امروز یک روز استثنایی بود . وقتی احساس میکنی میتونی مگس نباشی . وقتی احساس میکنی آزادی که تصمیم بگیری یه چیز دیگه باشی . وقتی احساس عشق میکنی ! احساس تپش یک قلب غیر مگسی رو درونت تجربه میکنی . دور برم رو که نگاه میکنم پر از مگس هایی رو میبینم که هنوز حتی نمیدونن که مگسن . هنوز حتی نمیدونن چی میخورن . فقط میخورن .
مهمترین اندیشه هر موجودی زنده ماندن هست و مهمترین عامل برای زنده موندن غذاست . تمام تلاش موجودات در دنیا برای این بوده که چند روزی بیشتر زنده بمونن. موجودات با هم میجنگن تا غذای همدیگه رو تصاحب کنن . بعد جنگ ها پیچیده تر میشه . موجودات فکر میکنن که چه جوری بجنگن که پیروز بشن و در نتیجه پیروزی به غذا برسن .
برای یک مگس همیشه غذا هست . چون همیشه هستن یه عده ای که غذاشونو نیمه تموم رها کنن . چون همیشه غذای پس مونده موجود هست . یه مگس چه نیازی داره بره دنبال غذا تا چشمش رو باز میکنه اولین چیزی رو که میبینه میتونه بخوره . دیگه از گه که بد مزه تر نداریم. مگس ها میمیرن برای یه تیکه گه .
امروز تونستم فکر کنم . کاری که کمتر مگسی میکنه .چرا تا حالا فکر نکردم . چرا ! پس مونده ها . بله قطعا به همین دلیله . شاید تصمیم تصمیم سختی باشه که یه مگس یه دفعه تصمیم بگیره مگس نباشه . شاید باید کمی بیشتر فکر کرد . اصلا چه نیازی است که مگس نباشم ؟ من که تاحالا از زندگیم لذت بردم ! دومین باری که فکر کردم همین جا بود ؟ من واقعا از زندگیم لذت بردم . نگاهی به بقیه مگس ها کردم که مشغول خوردن بودن . خب اگه مگس ها نبودن پس مونده ها رو کی میخورد ؟ شاید لازمه که یکی باشه … شاید تا وقتی به چیزی فکر نکردی لذت ببری اما الان چطور !فراموش کرده بودم که من از خوابی بیدار شدم . یه نور . یه روشنایی . نه نه لازم نیست من باشم . بقیه مگس ها میتونن به شغل شریفشون ادامه بدن . اما من دیگه نه .
شاید باید در نهایت من منجی مگس ها بشم . اصلا آیا مگس ها نیاز به منجی دارن ؟! آیا نیاز دارن که کسی از خواب بیدارشون کنه ؟ چه نیازی وقتی داری از کاری که میکنی لذت میبری ! چرا باید یکی بیدارت کنه و مجبور شی فکر کنی تا اونوقت ببینی از کارت لذت میبری یا نه !! کاش دوباره میخوابیدم . از دست یه مگس چه کاری ساخته است . فکر بعدی و بعدی و بعدی …
هیچی . نهایت پسوندی که یک مگس میتونه بگیره مزاحمته . فکر بعدی . اگه یه مگس بتونه پسوندشو برداره آیا کار بزرگی کرده ! حالا دیگه مسئله جدیدی مطرح میشه . شاید لازم نیست خدمتی بکنی . فقط کافیست مزاحم نباشی . نه نه کافی نیست . مگس نمیتونه عاشق بشه وقتی پس مونده میخوره . بهتر بود خودم رو به خواب میزدم تا فراموش کنم اون چیزی رو که دیده بودم . مگه میشه نور خیره کننده رو فراموش کرد . دیگه از خوردن لذت نمیبرم . دیگه از مگس بودن لذت نمیبرم . دارم تصمیمی میگیرم که یک مگس نمیتونه بگیره . میخوام بجنگم . میخوام بهترین رو داشته باشم .
باید غسل کنم . باید برم . اگه من نمیتونم منجی باشم . اون نور میتونه . اونطرف حتما یه بهترینی هست . باید رفت .
و … آخرین صدایی که می شنوم جرقه ای است از یک مگس کش برقی .