متن فیلم نامه کوتاه نوشته علی رضایی

فیلم نامه  زیر  را آقای علی رضایی برامون ارسال کردن و ما اون رو در این وبلاگ قرار دادیم تا شما دوستان بخونید و نظراتتونو بگید .در ضمن آقای رضایی لطفا نام فیلم نامه رو هم تو بخش نظرات همین پست بنویسید برامون .

متن زیر  

صبح زود-   نمای خارجی
اتوبوس شرکت واحد زرد رنگی    در حال حرکت است روی بدنه اش پوستر تبلیغاتی است که جوانی را نشان می دهد که از روی صندلی خویش بلند شده و جای خویش را به کهنسالی داده است

نمای داخل اتوبوس
تنها مسافر اتوبوس جوانی است مو بلند که در صندلی ردیف دوم سمت چپ نشسته … بیرون رانگاه میکند و کیف لب تابی بر روی پاهایش قرار گرفته
برش به: ایستگاه اتوبوس
افراد بسیاری منتظر رسیدن اتوبوس به ایستگاه هستند تا بتوانند به موقع به محل کار خویش برسند… تمام صندلی های ایستگاه پراست و برخی نیز در ایستگاه ایستاده اند.. برخی نیز در حال قدم زدن هستند…چشم ها یشان دوخته شده به انتهای خیابان … که اتوبوس زرد رنگی از دور نمایان میشود.
برش به: داخل اتوبوس
اتوبوس به آرامی به جایگاه نزدیک میشود و در مقابل ایستگاه می ایستد… راننده در کناردر اتوبوس می ایستد و در هنگام سوار شدن مسافرین بلیت های آنان را تحویل میگیرد…تمام صندلی های اتوبوس پر میشود و برخی نیز که جایی برای نشستن پیدا نمی کند بین صندلی ها می ایستند…راننده به صندلی خویش برمی گردد ودر حال بستن درهای اتوبوس ناگهان پیرمردی بین درها قرار میگیرد و به سختی داخل اتوبوس میشود….اتوبوس حرکت میکند
نمای داخل اتوبوس
پیرمرد راه خویش را باز میکند ودر بین صندلی های ردیف دوم و سوم می ایستد و چشم هایش را برای پیدا کردن مکانی برای نشستن می چرخاند اما مکانی پیدا نمی کنند … مرد میانسالی، حدودا 30ساله،که در کنار پیرمرد ایستاده متوجه پیرمرد میشود و برای کمک به او ،به طرف جوان مو بلندی که در ردیف دوم نشسته خم میشود و شروع به سخن گفتن با جوان میکند در میان سخنانش (بیصداست)اشاراتی با صورت و دست به پیرمرد میکندکه توجه جوان را به پیرمرد جلب میکند …اما جوان با تکان دان سر خویش به سمت بالا در خواست اورا رد می کند…مرد میانسال می ایستد و به سمت پیرمرد می چرخد و با بالا انداختن شانه هایش تعجب خویش را به پیر مرد نشان می دهد.
اتوبوس به ایستگاه بعدی میرسد و برخی از مسافرین در ایستگاه پیاده می شوند …طوری که پیرمرد و مرد میانسال درست در صندلی های ردیف سوم ،پشت سر جوان می نشینند و شروع به صحبت کردن میکنند (بیصدا)
 
نمای داخلی اتوبوس
 
دوربین برروی آنها زوم میکند …در حالی که آن دو در حال صحبت هستند… با نزدیک شدن نمای دوربین حرف هایشان کم کم واضح میشود…
مرد میانسال:.. بله همان طور که گفتید زمانه تغییر کرده… جوانها گستاخ شده اند و دیگر برای بزرگترها احترام قائل نیستند.
پیرمرد: زمانی که ما جوان بودیم … از بزرگترها به شدت می ترسیدم .. جرات بی احترامی به آنها را نداشتیم اما حالا…
مرد میانسال: جوانی ما هم ،فرقی با دوران شما نداشت و لی الان دور ،دور جوانهاست … هر کاری بخواهند انجام میدهند و از احترام هم چیزی درک نمی کند.
اتوبوس به ایستگاه بعدی نزدیک میشود و در ایستگاه می ایستد.
نمای خارجی
 
پیرمرد و مرد میانسال در این ایستگاه پیاده میشوند و در حال صحبت به مسیر خود ادامه میدهند.

 
نمای داخلی
جوان  نیز با نگاه به اطراف متوجه میشود که به مقصد رسیده وسریع از در اتوبوس پیاده میشود.
نمای خارجی  داخل پیاده رو
جوان بعد از حرکت اتوبوس با پایی لنگان  که پایش را بر روی زمین میکشد به مغازه کتابفروشی روبروی ایستگاه وارد میشود.

پایان
علی رضایی 18 2 90