نگاه میکنم به پنجره دختری است مثل ماه
آنطرف نشسته باز, میکند مرا نگاه
صاف و ساده مثل آفتاب مثل آینه
مثل سرزمین سبز توی جاده بین راه
روز و شب تمام میشود با سفر به چهره اش
صورتش چو صبحدم سپید و چشمها سیاه
هم کلام میشویم لیک گفتمان که نه
حرف میشود نصیب من, او فقط نگاه
چی تو را صدا کنم بحث میرسد به اسم
حدس میزنم سپیده بهتر است یا پگاه
شایدم ستاره هستی و شب که رفت
ناپدید میشوی تو هم پا به پای ماه
من چه احمقم وقت می رود زدست
لحظه این وسط چه ساده میشود تباه
بهتر است بشنوم کمی ز خود بگو
شروع میکند به حرف, بی صدا مثل آه
پر می کشد دلم به پنجره به آن طرف
لک میزند دلم برای یک وجب گناه
دست میبرم به پنجره کنار میرود
هر چه بود بین من و یک وجب گناه
باد میخورد به صورتم. نیست او ولی
آب میشود به روی گونه می برد پناه
پیاده میشوم همین کنار ترمز بزن
من چه احمقم دوباره کردم اشتباه
سرعتم زیاد بوده و عبور کرده ام از او
شایدم مانده بوده او همان ابتدای راه
————————————–
محسن منوریان ( زمستان 93 )
————————————-